این جستار در 27دی،4 و11 بهمن 1400 در وبگاه انسان شناسی و درروزهای و بهمن 1400 در صفحه اندیشه روزنامه اطلاعات با عنوان خلا توسعه فرهنگ بنیاد منتشر شده است
انارستانِ
لعل
بار: خلاء توسعهِ تاریخ و فرهنگبنیاد/
«آب این رودخانه که ... مصب و رفتن آن با قمرودست،اصل این، از ناحیت ثیمره است که ز منبعی و موضعی که بنزدیک قریه اسفیده است از ناحیت ثیمره کبری ... . آنجا کوهی است که ... از جهت آن کوه وطرف؛آنراجانان خوانند،آب از آن بیرون می آیدو در رودخانه اصفهان می رود که آنرا زنده رود می خوانند.آب یک طرفِ دیگر کوه-که آن را مانان می خوانند-به جانب نیمور و نیزار و از آنجا بقم روان است»(378ق/قمی/ تاریخ قم)
«گویند هیچ بنایی از گچ و آجر،... شکوهمندتر از ایوان کسری نیست. در مداین، هیچ بنایی سنگی، زیباتر از قصرشیرین نیست… و هیچ بنایی از خشت و گل، خوش منظرتر از بنای تیمور، روستایی از اصفهان نیست و در این بنا تصویرها و اخبار و پندهای شگفتانگیزی است؟» ( 290ق/ ابن فقیه/البلدان)
«ازغیرراهی که سابقا رفته بودم، ازراه جاسب بسمت قم حرکت کردم. از نخجیروان گذشته بکوه پرآب و علف باصفای پردره و سنگ جاسب برامده تا بجاسب فرودآمدم»( خرداد 1295 ش/حاجی سیاح/خاطرات)
*****
اگر قرارباشد وارد بازی به اصطلاح «پدرومادرشناسیِ حیطهها و علوم و برنامهها و... » شویم و برای جهانگردیِ مدرن ایران پیافکن یا founding father تعیین کنیم، این عنوان باید به حاج سیاح محلاتی رسد که نه فقط در گردشگری بل در تاریخ معاصر و خاصه مشروطیت هم نقش و حق او چندان دیده و گذارده نشده است. سخن از تغییر گفتمان گردشگری و جهاندیدگی در ایران با او قابل طرح است و می توان او را لولای پارادایم شیفت گردشگری هم محسوب کرد. فقط اقامت و سیاحت چند ده ساله او قبل و حین دوران خوف و وحشت ناصری، به دور دنیا از امریکا تا هند و بیش از هفت بار سفر حج با زباندانی و صداقتِ ایراندوستانهاش کافی است که جایگاه مقدم «نخستین گردشگر بین الملل مدرن ایرانی» نصیب او شود و «ناصرخسرو معاصر» ایران را او بدانیم (و البته سرگذشت سیاسی او هم شباهت کمی با اصولگرایی و سختیهای رفته بر داعیِ یمنگان ندارد). کسی که در سفرنامههایش، از نقد و تحلیل جامعه و مهمتر دارودستگاه پرجبروت همشهریش آقاخان محلاتی در هند، نیز فرونمیگذارد. اما این فراموشیِ حقگذاری او، نه درسیاحت، که در مشروطه نیز هویداست. شایسته است که صداقت، نقد و جهاندیدگی او را درگزارشات عصرش، لااقل همتراز یا حداقل همراه کسروی و ناظر الاسلام کرمانی و... بازاندیشی کنیم (چیزی که ظاهرا در مطالعات دست اول وقایع مشروطه گم شده است). بنابراین حاجی سیاح و میراث او که یکی از آنها جهانگردی و سیاحت است نادیده مانده و مهمتر از آن، جایگاه خودش و این گفتمان در شهر موطن و مسقط الراس اوست که بالکل در فراموشی و سکوت قرار دارد. و این موضوع مورد توجه او (جهاندیدگی)، درست همان آب حیات توسعه این شهر و خطه مرکزی جبال است. به عبارتی روح و نگاه حاکم بر حاجی، در قرنی پیش، هنوز هم میتواند ناجیِ اقلیم های کنونی باشد و بیراه نخواهد بود اگر استان مرکزی و سرزمینهای مادری حاجی را به یمن نگرش سیاحانه او مرکز گردشگری و قطب و نمونه توسعهِ «فرهنگ بنیاد وتاریخ محور» انتخاب کنیم. دلیلش را با سیاحتی دوباره وشتابزده به همان جایی درخواهیم یافت که سیاح از 18 سالگی بیخبر کَند و با فرار از تاهل، مهاجرانِ اراک را به ینگهِ دنیا ترک و هجرت گفت و روانه دیدنِ جهان و زبانآموزی و فرهنگشناسی شد و در بازگشت به کبوتر خونینبال آزادی و مشروطه هم بدل گشت (عکسهای تاریخی زنجیر و بندی و خلیلی شده او و دعوت از سیدجمال به اصفهان و اسعد بختیاری برای فتح تهران را بیاد آوریم).
حاجی سیاحِ دربند و زندانی در قزوین، درقاب عکاسخانه مبارکه!-برگرفته از خاطرات سیاح
محدوده گلپایگان و کاشان تا تهران و اراک و همدان را باید مرکز فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی ایران و محدوده جبال کهن بدانیم. اما اگر این حوزه، گاه صحرا و دشت و مسیلِ در محاصره کوههای پراکندهِ کوتاه و گاه بلند البرز و کرکس تا زاگرس قرار می گیرد، همین کوههای ریز و درشت به عامل حیات و زیستش بدل میشوند. آری، چشمهها و قنات های فراوان و رودخانههای دایم قلیل و رودهای فصلی و کمآب کثیر، رگهایِ نبض و طپش حیات شهر و روستاهای این خطه شدهاند. اگر از زاینده رود اصفهان بگذریم، ظاهرا رگ حیات شهری و تاریخی این محدوده، رود کهن و باستانی اناربار/ لعلبار/ قمرود بوده است. این رودکهنِ همپیوند با ثیمرهِ (صیمره/تیمره/کمره) باستانی، از کوههای پربرف و مرتفع خوانسار، گلپایگان و خمین (ارتفاعات زردگوه زاگرس) سرچشمه میگیرد. پیشترها با پیوستن رودهای خمین و خرقاب/دربند به آن، لعلبار شده و با عبور از درون یا حاشیه شهرهای محلات، نیمور، دلیجان، نیزار و قم در پل دلاک به قرهچای ساوه درخارج از قم ملحق میشد و قم را در محاصره سه رود کرج، قرهچای و قمرود قرارداده به دریاچه نمک (با طی 288کیلومتر) میریخت. امروزه ساخت سدهای گلپایگان (1326) و کوچری (1394) قبل از ورود اناربار به گلپایگان و سد پانزده خرداد (1373) در دلیجان و قبل از نیزار، عملا تغییرات اقلیمی و اقتصادی زیادی در سیما و نقش طبیعی این رود و حوزه آبریز و آبخیزش خاصه در دورههای خشکسالی (بسان اکثر مناطق کشور) پدید آورده است. تنشهای آبی پاییندست این سدها در زمانه کمآبی و نیز بهزیرآب رفتن شماری روستا و مزرعه و قلعه و مراکز تاریخی در هنگام آبگیری سد 15 خرداد، مانند سیاه کوهبالا و چشمه پرآبش، قلعه گبری، چشمه خواجه (که در ناهارخوران ناصرالدین شاه و اعتمادالسلطنه ثبت سفرنامهها شده) و چندین روستای نابود شده دیگر (ر.ش صفری115: 1382 ) از جمله نتایج توسعه بی توجه به فرهنگ و تاریخ این رود خانه و منطقه بوده اند.
جایگاه این رودخانه به حدی مهم بوده که در تاریخ قم، پایگاه و دپوی پشت جبهه اردشیر بابکان در نبرد تاسیس و ایجاد ساسانیان و شکست آخرین بازماندگان اشکانی در همدان، قلمداد شدهاست (قمی،1385:در وصف ساخت دودهک، روخان و نیزار). اینک قمرود درگردش و پیچش هایِ کهن و طبیعی اش با سد15 خرداد مواجه و خلع سلاح شده رو به سوی قم کرده و از نفس افتاده، بستر خشک این شهرِ جاودان شده در تاریخ را فقط تردامن میکند. اما همراهی تاریخی با این گردونه ایزدی و کجاوهِ الهه حیات و سیال جانفزا، در مصب و آبریز اولیه، شیرینی و نشاطی بیشتر دارد.
ازگذشتهها، قمرود این خواهرخوانده زندهرود و عامل حیات منطقه جبال، با چند رستاقِ (شهرستان امروزی) ایالتِ قم شناسا شدهاست.سرگذشت رستاق ثیمره در محدوده اصفهان و رستاق انار در مجاور نیزار قم با این رود گرهخورده و شهر باستانی و گاهافسانهای ثیمره (کوچک و بزرگ) مبدا لعلبار قلمداد شدهاست. جایی که هنوز بر سر نگارش نامش بحث است چه رسد به اصالت وتاریخش. اما هرچه هست جربادقان و خمهین کهن، امروز هم آبشخور و سرچشمهساز این رود هستند. میتوان گفت از خمین و محلات تا تهران، هر «ضیعت وعمارت» یا بسا شهر و روستا و مزرعه، مستقیم و غیرمستقیم با این رود و کوههای اطرافش خاصه کوههای هفتاد قله، قوام و دوام یافتهاند و فرهنگشان به لحاظ تاریخی با این مارپیچ آبی همپیوند شدهاست. محلات در گوشهی پرتی از این موقعیت، به یمنِ بزرگترین چشمه طبیعی منطقه، حیات و سرزندگیِ استثنایی یافته و اگر مصرف و جمعیت بگذارند شهر باصفای«جوی و چنار» برازنده آن خواهدبود. خیابان های آگنده از چنارهای سبز (دارای برچسب و کد) و نهرهای در ترنم، همه به یمن سرچشمه پرآب و جذاب گردشگرِ محلات است که خود را از محدوده پارک بزرگِ گردشگری و تفریحی تا دل شهر رسانده و سرسبزی و لطافت را ارزانی جایی کرده که امروزه عکس نامش به محلاتی تکین و جدید، محدود می گردد و کنجد، ارده و حلوا و گل و گلخانهها، آنرا به قطب کشاورزی و هلند ایران در پرورش گلهای خانگی نزدیک میکند. لطافت و دنجیِ شهر به همراه دو عنصر آب و سبزی، پای سرمایه و مهاجرت را هم به شهر بازکرده اما ظرفیت پاسخگویی این چشمه و طبیعت سبز در اینده مشخص خواهدشد. این ظرفیتِ رشدآفرینی را در ساخت یک برج مدور و استوانهای بر روی تپه ورودی شهر میتوان دید.این ساخت و ساز ما را به یاد قلعه خشتی معروف آقاخان محلاتی درشهر هم می اندازد.جلال و حشمت و عمارت این داماد اسماعیلی فتحعلشاه با ساخت این قلاع بزرگ، یادگار زمانهای بود که اینک از آن در محلات چیزی نمانده و شاید تنها اثر زنده آن را روستای قلعهای دولت اباد در کنار نیزار و خاطرات ناصری[1] بتوان برشمرد. اما در این عصر ودر این شهر کوچک، این برج8طبقه بر روی تپهای در ورودی شهر همزمان اسطوره برج بابل و معماری های عجیب مذکور در تاریخ قم و حوضچهها و جوی های شیر را نیز یاداور میکند.
در پایین دست این شهرِ جاخوش کرده در لابلا و انزوای تپهها و کوهها، اناربار از خمین سر رسیده ودهکدههای باقرآباد و نیمور را به سوی قم ترک میگوید تا به کسوت نامِ قمرود درآید. این سفرِ رود با خود تاریخ و تمدن و ساخت و ساز و فرهنگِ لایهلایه و کهن و رسوبکرده در دشت و شهرها را پدید میآورد. تاملی در تکتک اسامی شهر و روستای حاشیه این رود تا آن سوی قم، چونان دانشنامه و گنجینهای است از تلِ خاک و گلِ آوار شده بر این منطقه و فراموشی و ویرانی اکنونش. شهادت دوباره این امر که جهان و شهرها و مکانها را نویسندگان و عالمان جاودانه میکنند نه صرف سازندگان و سیاستپیشگان. مستند سرودِ دشتِ نیمور(محمدرضا مقدسیان،1367) با درکنار هم قراردادنِ سد ساسانیِ روی قمرود، سنت لایروبی انهار و قناتها و بیلگردانی نه تنها آیین کهن بیلگردانیِ نیمور و باقرآباد، بل سنت پهلوانی و جشن آب و انسانشناسی یاریگری(فرهادی،1388)و قنات و لایروبیِ یکی از بزرگترین قناتهای ایران را جاودانه وحفظ کردهاست. مسیر رود جابجا حکایتگر و دربردارنده آثار تاریخی و فرهنگیِ کهن (و مثلا میراث فرهنگی و سرمایه هویتی و اقتصادی امروز) ماست. قصههایی که در غصه صنعت و بیخبری گم شدهاند. این اهمیت را به خوبی در توصیف و توجه سه تاریخگذار و مولف تاریخی وبزرگ ایران از این رود و اماکن پیرامونش میبینیم. توصیفات قمی، حمزه اصفهانی و همدانی موید وجود تمدن و حیات کهنتر از زمانه انها (قرن3ق) بر حاشیه این رهرود بودهاست. همدانی آثار نیمور را یکی از4 عجایب تاریخی عصرش انگاشتهاست. اما اینک آتشگاه نیمور پس از یک مرمت، در پسِ دهها کارخانه سنگبری ناپیدا و گمنام و غریب باز روبه تخریب است. اثری که حمزه آنرا بعنوان چشم و چراغ اردشیر و فانوس شبانهِ رهزدگان دوردست ترسیم کرده، علیرغم مرمت چنددهه پیش، در پناه یک روستا جاخوش کردهاست. بقایای سنگ و ساروج 8متری در دشت نیمور که میل میلونه نام دارد نیز احتمالا عجایب مورد نظر همدانی است که اینک محو دشت و بی پناه رها شدهاند و اثری از نقش و نگار و شکوه ثبت شده آنهادر کتب تاریخ نیست[2]. .ظاهرا این منطقه را قبلا چهارطاقی میدانستهاند که با توجه به قلعه جمشیدی اطراف و نام آتشکده ورنه/وره با سنت معماری ساسانی مطابقت دادهمیشود. آن سوی رود، روستاهای دیگری در معرض تخریب یا تغییر قرار دارند که خود، مجسمه و پستوی بزرگ دیگری از تاریخ و میراثند.اگر جاده محلی محلات به آبگرم و قم را در کرانه مسیر قمرود برگزینید روستاهایی تکتک، سربلند داشتهاند که اندرونشان، نشانهایی پر از ثمره تلاشهای هزاران نسل انسانی است. لرجان (لر+گاه = بریدگی رود) با سیمای ظاهرا تغییرشکل یافتهاش ما را به خود نمیخواند، مگر عکس کوچکی از یک قلعه خشتیِ ِنقشبسته بر تابلو رنگ و رو رفته نام روستا. همین عکس بیداریمان میکند از گنجی عظیم و بر باد و خاک رها شده. قلعهای بزرگ با 8برج و بارو که حیات قدیمی روستا را دربر گرفته و از معماری و قلعههای محدود ایران است. اما خالی از سکنه، درحال ویرانی. روستای جدید با سیمای دیگر در کنار این دژ خشتی و با حمله و تخریب شدید این بناهای خشتی با معماریای بیهویت، سرپا ماندهاست. این مجموعه و روستای قلعهای درصورت ترمیم میتوانست یکی از بزرگترین و جذابترین مکانهای گردشگری وفرهنگی شود. اما نام و یاد و گفتمانی از این اهمیت را در منطقه نمیبینم، چه رسد به برنامه و نجاتبخشی.
قلعه خشتیِ بیسکنه و رو به تخریب لریجان
به نظر می رسد، در محدوده اناربار، به دلیل وجود آب و خاک و محوریت کشاورزی در مکان مسطح، شیوه زیست تا اوایل پهلوی، کار در زمین ودر روز، و اسکان در قلعه و در شب، برای امنیت و در امانبودن از غارت و چپاول بودهاست. لذا این روستاهای متشکل از چندین خانه و محلهِ متمرکز درگرداگردِ قلعهای با برج و باروهای چندگانه دیدبانی را در بیشتر نقاط این مکانهای دشتی شاهدیم. تنها بازمانده این گونه سکونت در ایران درامتداد این رود که اینک سکنه و زیستِ تاحدی فعال دارد، روستای دولت آباد نیزار(منتسب به اقاخان) است که اخرین بازماندگانِ درحال زندگی آن، اکنون به پیری رسیدهاند اما معماری خشتیقلعهای آن تاحدی حفظ شدهاست. دو مستند ساخته فرهاد ورهرام از روستای طالب اباد تهران نیز وجود این ساختار قلعه اربابی و از نوع ایرانی را در حاشیه ورامین (با رود کرج) در فاصله زمانی نیم قرنی و البته بعد از محو آن برای ما به یادگار گذاشتهاست. موضوعی که تا دیر نشده حداقل باید به پژوهش و بررسی میدانی نهاده شود.
وقتی قمرود میدود و چون قمری از ثیمره میپرد و به پای سد میرسد بازهم شاهد غمزه ودرخشش روستاهای تاریخی در اطرافش هستیم. نخجیروان در خود شکارگاه و خرمی و آبادانی بزرگ این منطقه را در گذشته فریاد میزند. حتی اگر بقعه زیبای امامزاده محمد و یادکرد قمی در شجره طالبیون قم و سال205ق این روستا هم نبود، همین نام منحصربهفرد برای قدمتش کفایت میکرد.چراکه عنوان نخجیر و شکار در توپوگرافی دشت و صحرای این منطقه تا آنسوی دلیجان،نراق و جاسب (سه مکان مهم تاریخی) با آب و هوا و مراتع بزرگشان ما را با غار بزرگ چال نخجیر مجاورشان، باز به تداعیهای معنایی و باستانی میکشاند. اما ماندن به صرف نام وبیتلاش و غنای فرهنگ نیست، درکنارنخجیروان علاوه بر روستاهای مُزوَر و محمدآباد کهن، جاده شوسه 2کیلومتری ما را به افشجرد میرساند که به لطف افشینگرد ومزرعه مهرآباد قمی در تاریخ ماندگار شده، اما اینک با کمترین جمعیت، با راهی خاکی(علیرغم 2کیلومتر راه تا جاده اصلیِ آسفالته) در حالی نزار و محو است. خرابههای قلعه کهن، آبانبار صفوی رو به نابودی و خانههایی اندک، علامت ونشانی از ماندگاری مکانی که حاج سیاح در سفرهایش به دور دنیا، با شروع از محلات، در انجا اقامتمیکرد، برخود ندارد. آنسوتر ازپیچ و خم کنونیِ قمرودِ رسیدهِ به آستانه دلیجان، در میانه چند کوه، خورهه یا خورگیرِ منطقه اناربار، یکی از معدود آثار باستانی دوره اشکانی ایران را در خود جای دادهاست. بیداری باستانشناسانه ایران را از این روستا دانستهاند. سلطان صاحب قران در دوسفر سالهای 1276ق و 1309 ق به عراقِ عجم و نزول اجلال چندروزه در محلات، دستور به کاوش و عتیقهیابی این مکان را دادهاست و ملازمانِ آماتور اولین عکسهای تاریخ باستانشناسی و احتمالا اولین کاوش آن را در پای ستونهای یونانی و اسکلت های مدفون در کنارش، به ثبت رساندهاند و به تاریخیت و میراث این معبد اشکانی بیشتر افزودهاند. عکسهای اول کاوش را اقارضای عکاس و عکس های سفر دوم 1309 را ظاهرا اقایوسف عکاس از عکاسخانه مبارکه ! در صدارت شاهزاده منوچهر میرزا با یک هیئت برداشتند (عدل،1379) و شاه در مزرعه سست کندر محلات سرگرم آب و طبیعت گردید. او و اعتمادالسلطنه، محلات خوش آب و هوا را برای اسکان عراق عجم برگزیده بودند و درست عکسِ این ستونها که گلهای سرستونش افشاگر معماری یونانی بودند، اعتمادالسلطنه مسجد مخروبه محلات را بنایی یونانی دانسته بود[3]. اما قمی (204:1385) کهن ترین روایت مکتوب از معماری مهم آن را در سال378ق ارائه کردهاست:«این دیه را –با میل آن-اسکندر بنا بهادهاست وبذین دیه چهارستون است از سنگ مدور، متساویه که در آن هیچ نتوی و فرجه و نقصانی وزیادتی نیست، کوئیا آن ستون ها تراشیدهاند و یک سنکست. و گویند که بر سر این ستونها قبه بودهاست از سنگ و الیوم بیفتادهاست.»
نخستین عکس از خورهه و اولین عکسها از باستان شناسی ایرانی در سال 1276ق
دومین عکس از خورهه 30سال بعد ودر سال 1309ق همزمان با سفر دوم عراق عجمِ ناصرالدین شاه
اما اگر رود و گورستان و امامزاده کنار این سایت تاریخی، مردهریگِ بازماندهِ گذشتگانِ ماست، اکنونیان غم و اندیشه چندانی بر حفظ و کاوش و نگهداشت یکی از انگشتشمار آثار ناریخی و معبد و اثر اشکانی[4] منحصربفرد ایران ندارند. و نیک میدانیم که اگر بعد اسلام دو قرن سکوت در اثار مکتوب داریم، در انتقال قدرت هخامنشی به ساسانی5 قرن سکوتِ آثار باستانی داریم و دراین مورد فرضیات مختلفی طرح شدهاست. اما با وجود همه این فرضیهها از نابودی اوستای طلایی گرفته تا تخریب عامدانه آثار اشکانی توسط ساسانیان، درست یا غلط، این معبد با چند سرستون یونانیِ باقی مانده، معدود و محدود سند عینی ورود، هجوم یا نفوذ معماری یونانی در ایران است. اما از بازسازی آخر این مکان بقدری گذشته و این سایت چنان بیسرپناه و کمتوجه رها شده که فاجعه از دست رفتن همین آثار کمیابِ باقیمانده نیز درکمین است. کوهها و سربالایی آنسوی قمرود، در مسیر خورهه به قم، مارابه ارتفاعات آذرین و چشمههای اب معدنی، آبگرم بالا و پایین میرساند. علیرغم تبدیل این مکان به دهکده تفریحی توریستی، هنوز این ارتفاعات درتشنگی و انزوایِ توسعه و رونق ماندهاند. گویا کمتر سیاستگذاری اگاهاست که این آبدرمانی در وسط و میانه ایران، ظرفیت پذیرش و گسیل هزاران نفر را بواسطه مرکزیت مکانی و جادهای دارد و اهمیت استراتژیک آن بسا از دهکدهای چون سرعین در غرب ایران میتواند بیشتر شود و اشتغال و رونق و توسعهای تفریح محور را در اینجا میتوان با کیفیت و گونه ای بهتر درپیش گرفت. تداومِ مسیر رود، در منطقه نیزار و دودهک، محل تلاقی قمرود با آزادراه قم به اصفهان را رقم میزند. روستاهای کهن و کنار رود، هریک منهای ظرفیت کشاورزی، اگنده از تاریخ و میراث فرهنگی هستند که یکی با مهاجرت روستاییان و دومی با نااگاهی و بیبرنامگیِ کارگزارانِ شهری و منطقهای، روبه نابودی است. روستای قلعهای دولتآباد به عنوان یکی از نوادر بازمانده منطقه (که به دوران زندنیه نیز منسوب شده) تنها روستای قلعهای دارای سکنه درایران برشمرده شده که بازهم فاقد رونق وجایگاه لازم است.
روستای قلعهای مسکونی دولت آباد
اما آن سوتر، در دودهکِ اشکانی که ظاهرا از پس دودِ کورههایِ آهک اردشیر و مطبخ و زرادخانه لشگرش پدیدار شده، جز کاروانسرایی قجری نماندهاست. در رویت آن علیرغم تعمیر و نجات از ویرانی، چیزی که غایب است تاریخ و میراث فرهنگی آن است. کاروانسرا به یک سالن پذیرایی و عروسی و مکان همایش درسیمای کهن بدل شده و کاربریِ رستوران و خوراک و خواب، بر میراث وتاریخ و اگاهی غالب شدهاست. دریغ از تابلو، نوشته و تصویر و خط ونشانی که لااقل، مسافرِ اکنون را به گذشتگان مهم پیوند زند و بیادش آورد یکی از آن مسافرانِ کبابخوری چون آنها، قبله عالمی بوده که در سفر عراق عجم خویش شبی در اینجا با قطاری از حشم و خدم و اردوی ترکتازش خسبیده و حداقل نامش را در سفرنامهاش[5] جاودان کردهاست.خفتن و اندیشیدن به این قدرت و حشمت صاحب قران و قرن ها حاکمیت درگذرلحاظات مسافردر این مکان کم ارزشی ندارد.
ان سوی قمرود نیهای نیزار، طنین انداز نبرد اردشیر و تیراندازی افسانهای و دین خویانه او و رشد شهرهای نامبردار از کسانی است که از امروزشان جزِ نامهای نیست وهست شده درکتابها، چیزی نماندهاست (مانند از بین رفتن شهر روقان (معرب رودکان) که «جوسق» میان آن و خانشاه بدستور اردشیر بنا شده است. شرح نبرد او با دو لشگر ری که در روقان ودودهک فرودآمدهاند و با لشگر همدانِ اشکانی که در سکان و هنبرد سررسیدهاند به جنگ برخاستهاند در تاریخ قم (ص207)خواندنی است) .
سیاه کوه و چند کوه کوتاه و بلندِ در دیدرس و در نقطهِ چرخشِ قمرود از نیزار به قم، بازمانده در حاشیه هفتاد قله، بازهم پذیرای تاریخ و فرهنگ کهن شدهاند. کهک و راوه، هنوزهم میزبان قلعههای بازمانده قبل و بعد اسلامی هستند و یادآور حلقه اسماعلیه و ماجراهای قبل و بعدِ آقاخان محلاتی و جنبش های سیاسی از انجدان تا این روستاها. هرچند کارخانههای سیمان و صنعت، در کهک تا نیزار سربلند کردهاند و گردوخاک به هوا افکنده، اما این رود و جوی هایِ آبِ چشمههای سربزیر و سرازیر بر بستر خشک زمینند که بر دل این روستاها هنور حیات میآفرینند. محصولات کشاورزی این نقطه بر کنار آزاد راه عرضه میشوند و انار باغهای در حال مرگ، هنوز با خود ذات وطعم اساطیری اناربار را به مسافران اثبات و تایید میکنند. قمرود در مسیر تاریخی خود بعد از ساریه خاتون؛ چشمه علی و امامزاده عبدالله را پشت سر میگذارد وهمراه با باغهای انار، امامزاده و قلعههای بازمانده دیگری چون قلعه چم و خدیجه خاتون (ردپای زن بر روزگار!) را در تاریخ به ثبت می رساند و وارد شهر قم میشود. شهرِ آسیاها، پلها و دروازههای کهن. شهری که اینک آبباریکه این رودِ لعلبار را به کویر تحویل می دهد. قمرود در خارج قم و قبل از فرو رفتن بر دریاچه نمک، با تلاقی با رودهای دیگر و از جمله قره چای خاطرهساز تاریخ حوض سلطان و قلعه، پل و کاروانسرای کهنِ جانسپرده درتقاطعِ پل دلاک بودهاست. صحنه جنگ و آوردگاه رودهای خروشان کهن که درپس خاطره همین اردوی سلطانی ناصری، ثبت شده در کتب تاریخی و محو شده از محدوده کارگزاران امروزی است. و این صحنه موت و نیستی بیشباهت به مرگ کهنشهرها و مکانهای دیروز جبال نیست. یکی از این مکانهای عتیقِ بین تهران و قم، شهری بنام خوی و مشرف به رودخانه کرج و مجاور تهران بودهاست که فقط نامش را قمی برایمان تحت عنوان دو رستاق خویِ قمی (سمت قم با 32 ده) و خویِ رازی (مجاور ری و تهران) به یادگار نهادهاست (قمی، 1385:178).
اماپشت سرگذاشتن تاریخ زمانی که در حجاب فراموشی رود دردناک و چالش برانگیز خواهدشد. سیاست توسعه محلی و منطقهای بر مبنای صنعت و بی توجه و در نااگاهیِ گاه مطلق کارگزاران از تاریخ و فرهنگ و سرشت و سرگذشت محلی، در بیشتر اوقات و مکانها، یا فاجعه و پسرفت آفریده یا با ناپایداری و تولید بازی برنده-بازنده، عدهای کثیر را قربانی و پل پیروزی و منفعت عمدتا قلیل کردهاست. انچه در توسعهایران و شهر و روستاهای ما بمقدار زیاد غایب است، توسعه پایدار و مبتنی بر اقلیم، تاریخ و فرهنگ است.گویی «توسعهپایدار» جز واژه ای سطحی و ورد سخنرانی و گندهگویی چیز دیگری نیست. امروزه کارگزاران، گاه چنان در ساخت شهرک صنعتی و دانشگاه بعنوان حلال اشتغال و تابلو مدنیت و توسعه و شبهمدرنیسم راه افراطپیمودهاند که با اقداماتشان، آلایندگی و زیرساختِ سترون و زمینهای دراندشتی در مناطق روستایی بوجود آمده که نگهداشت انها چالش اکنون و آتی خواهدبود (مانند شهر دانشگاهی ساخته شده بر زمین های پای کوههای این منطقه درشهرک دانشگاه آزاد نراق یا دانشگاه آزاد روستای جاسب موطن حامی آن و...). وبدتر آنکه این نهادهای دارای عنوان و جامه فرهنگ و فر و دانش، در انبان خود محصول و محتوایی که بر دانش ما از فرهنگ و تاریخ جوامع محلی بیفزاید چیزی ندارند و دستانشان از شناخت خود و منطقه، که مقدمه شناخت وضع موجود برای طرح ریزی وضع مطلوبست، خالی است[6]. اما اتخاذ رویکرد اقلیم وفرهنگ و تاریخ محور در اداره و توسعه نهادهای منطقه، نه تنها حفظ و بازسازی میراث فرهنگی و تاریخی را به همراه دارد بلکه برخلاف تکیه صرف و افراطی برصنعت، هویتساز یا بازسازنده هویت اماده و موجود نیز هست. بعلاوه خود این رویکرد، راه نجات این میراث روبه نابودی به حساب میآید و به مثابه سیمان اتصال انها به اطراف و اکناف و ماندگاریِ جمعیتی ولو اندک اما کارا در این مناطق رو به تخریب بشمار میرود. البته این استراتژی را باید هوشمندانه از نگاه کالایی و اقتصادمحور میراث و گردشگریِ سوداگرانه و آسیبزا بازشناخت وجدا کرد و در عمل زیرساخت های مهممی چون آب و برق و جاده و ارتباطات و... را با بیشترین و ارزان ترین دسترسیِ اقشار مولد و موثر، درخدمت معرفی، شناسایی و توسعه کشاورزی و میراث تاریخی و فرهنگی قرارداد.
بدینسان شاید، با همین حاشیه گردی در کنار قمرود، بیراه نباشد که مرکز ایران را قطب و گرهگاه فرهنگی و گردشگری درنظر بگیریم و بجای تبدیل امثال سلطانیه عراق عجم به اراک صنعتی آلوده، روی همین دو پتانسل آبگرم درمانی و کشاورزی و میراث فرهنگی مغفول (تفریح و تاریخ) تمرکز شود .شاید این راهبرد بهتر بتواند به عاملِ پیشران حیات و معاش و هویت و توسعه و ماندگاری نقاط مختلف آن منجر شود.
منابع
عدل، شهریار 1379 خورهه، طليعه کاوش علمي ايرانيان، طاووس، بهار و تابستان 1379 , دوره 1 , شماره 3 و 4.
اعتماد السلطنه، محمد حسن خان 1345 روزنامه خاطرات به کوشش ایرج افشار امیرکبیر
قمی، حسن 1385 تاریخ قم تحقیق وتصحیح انصاری قمی نشر کتابخانه ایت الله مرعشی.
ابن فقیه 1357 البدان تصحح محمدرضا حکیمی بنیاد فرهنگ ایران
حاجی سیاح 1359 خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف و وحشت به کوشش حمید سیاح. چ سوم، امیرگبیر
فرهادی، مرتضی 1388 انسانشناسی یاریگری،نشر ثالث.
صفری، حسین 1382 ؛تاریخ و فرهنگ دلیجان نشر بلخ.
یاددداشت ها
[1] اعتماد السلطنه و ناصرالدین شاه در خاطرات سفرخود به محلات از این قلعه باشکوه اقاخان اما در حال تخریب گزارش هایی ارائه کرده اند.
[2] گویند که نیمور سه برادر بنا کردهاند… و خفرهادخواهر ایشان (خفریده) بنا کرده است و به نام خود نهاده. و گویندکه خفرهادبن سهره …. بنا کرده است و به نام خود نام نهاده و آن بنایی عجبست است و تا الیوم قایم و محکم است و نقشهای آن باقیاند، کوئیا نقاشان وصانعان آن بامداد در آن آمده و شبانگاه بیرون رفته.»(قمی1385:216).
[3] «به علت نامعلومي اعتمادالسلطنه نتوانست خود به خورهه برود وگرنه مسائل روشنتر بيان ميشد. اگر او ستونها را ميديد به احتمال قريب به يقين متوجه سبک يوناني آنها ميشد و در ثبت خاطراتش در روز يکشنبه ٢ ذي القعده ١٣٠٩ /٢٩مه ١٨٩٢(ص ٩٣٢، يعني دو روز پيش از کاوش در خورهه) بجاي يوناني دانستن مسجد محلات، خورهه را از ايشان ميدانست: "بمسجد جامع محلات رفتم که حالا خراب است. خيلي قديمي است. اصلا معبد بتپرستي يونانيان بوده در دو هزار وسيصد سال قبل، ليکن در غلبه اسلام مسجد شده، از وضع محراب و بعضي علائم پيداست که در زمان اسلام ساخته نشده است" عکس مسجد را که قطعاً منوچهر ميرزا برداشته فوريه به چاپ رسانده است(ص ٣٢٩ متن فرانسه سفرنامه و ٢٦٦ متن فارسي). بعيد نيست که او خود واژه "يوناني" را که عامه هنوز با آن آشنا نبودند و گاهي ناخودآگاه کلمه "رومي" را بجاي آن استعمال ميکردند جايگزين "رومي" که در محل شنيده بوده کرده باشد. غير محتمل نيست که در ضمير ناخودآگاه مردم محلي جابجائي پيش آمده بوده و آنچه که در خورهه است به محلات نسبت داده باشند» (عدل 1397).عکس های تاریخی جستار نیز از مقاله عدل برگرفته شده است.
[4] در کوه خورزن خورهه، دره ای بنام لاسگر بنام سرداری هخامنشی هم منتسب شده است(ویکیپدیای خورهه)
[5] سه سفرنامه چمن سلطانیه(1275ق)،سفرنامه عتبات (1278ق) و سفرنامه عراق عجم (1309) ناصرالدین شاه حاوی قدوم قبله عالم براین حوزه اناربار است. البته و ازاقبال بلند این ناحیه، اعتماد السلطنه و دکتر فوریه نیز به موازات سلطان صاحب قران یادداشت هایی را از این سفر قلمیکرده اند.
[6] درجستجوی منابع و ماخد و رجوع به مجلات علمی دانشگاه های متعددِ سربلند کرده در این منطقه، به ندرت به مقاله و پژوهشی در مورد اماکن و شهرهای این ناحیه (یعنی ماموریت اصلی این دانشگاهها که توسعه و تولید دانش . علم محلی است) برمیخوریم. مثلا پایگاه مقالات چندساله مجله تاریخ که عنوان علمی پزوهشی را در دانشگاه آزاد محلات یدک می کشد باگذشت 16دوره انتشار فاقد حتی یک مقاله درمورد خود شهر محلات است .بقیه نقاط به کنار!! جالبتر آنکه تا زمان نگارش این جستار (زمستان 1400) معیار وشرط پذیرش مقاله در این پایگاه ارجاع به خود و درج حداقل دو مقاله از همین مجله در ماخذ برای بالارفتن شاخص های کذایی و پوچ تولید علم و پزوهش علمی اعلام شده است.
برچسبها: قم, محلات, توسعه, تاریخ
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۱/۰۱/۰۶ساعت 13:40  توسط مهدیزاده |
بر آستانه دروازه های خراسان بزرگ...
ما را در سایت بر آستانه دروازه های خراسان بزرگ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kheradshahr بازدید : 209 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 23:59